۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

گویی تاریخ به عقب برمی گردد!

پیچیده‌گی‌های جنگ افغانستان روزنه‌های پایان بحران در این کشور را بیش‌تر از گذشته تاریک تر کرده است.
امروزه کمتر کسی در افغانستان به این باور است که روزی و روزگاری دست‌کم در این نزدیکی‌ها جنگ به پایان می‌رسد.
از زمان ورود نیروهای بین المللی و سپس فروپاشی رژیم طالبان، زمینه‌های ریشه‌دار پرورش تفکرات تندروانه و تمامیت خواه طالبانی به هر دلیلی شاید هم به عمد از سوی نظریه پردازان و دست اندرکاران پروژه‌ی افغانستان در سطح جامعه‌ی جهانی نادیده گرفته شد.
در بعد داخلی سیاست پیشه‌گان مرکب از رهبران و فرماندهان جهادی پیشین، اطرافیان شاه سابق و چهره‌های به ظاهر تکنوکرات پرورده شده در متن و حاشیه‌های بحران که پس از سقوط طالبان به عنوان بازیگران داخلی روند جدید از راس تا قاعده ساختار قدرت این کشور را اشغال کردند، اکنون خود به مشکل بزرگی فراراه ترسیم یک دورنمای روشن برای افغانستان مبدل شده اند.
از سال های 2003 و 2004 که طالبان/هراس افگنان با دستیابی به پشتیبانی های بیرونی بیش تر به بیرون شدن از لانه های شان از دخمه های تاریک تورا بورا آغاز کردند، در حالی که آنان به گسترش دامنه ی نفوذ خویش در بخش های جنوبی، جنوب شرقی و جنوب غربی کشور با استفاده از بستر های اجتماعی که در 5 سال حاکمیت خویش به این مناطق فراهم کرده بودند، ادامه می دادند.
نظریه پردازان و برنامه سازان سیاسی- نظامی در این سوی خط حتا در مورد این که افغانستان پسا طالبان به چه تعداد نیروی نظامی نیازمند می باشد به نتیجه نرسیده بودند. تجمل گرایی و تاراج دارایی های عامه با شکل گیری مافیای قدرت، مافیای اقتصادی، مافیای زمین، مافیای مواد مخدر و مافیای موسسات غیردولتی در وجود بلندپایه گان پر ادعا و واجب الاحترام اشکال تازه یی به خود گرفته و به تاروپود نظام اداری کشور رخنه کرد، عصبیت های نهفته ی قومی – ایدیولوژیک به تسخیر ساختار های نظام سیاسی ادامه داد.
تا این که انتخابات آکنده از تقلب 29 اسد و ره آورد بدنام آن که یک حکومت ضعیف، نا منسجم و فاسد با مشروعیت نیم بند به عاریت گرفته شده از پشتیبانی از سرناگزیری جامعه ی بین المللی می باشد، به ساده گی نشان داد که روند کنونی در وجود این سیاست پیشه گان بی ابتکار و بی برنامه اعم از موافق و مخالف، مسیر مسخ شدن و بازگشت به دهه‌های بحران را می پیماید. زیرا در این مدت با وجود این که در سایه‌ی پشتیبانی گسترده و بی نظیر جامعه‌ی جهانی ساختارهای شکلی یک نظام دموکراتیک در این کشور پی‌ریزی شد، مدیریت بحران به سمت خلق پارادایم‌های ثبات محور از کاستی‌های نگران کننده‌یی رنج می برده است.
آن‌چه این سیاست پیشه‌گان از رییس جمهور گرفته تا مسوولان رده‌های پایین نهادهای خدمات عامه و فعالان سیاسی در آن از خود تبحر و توانمندی قابل ملاحظه‌یی بروز داده اند، فریب دادن تقدس مآبانه‌ی مردم با استفاده از احساسات و عصبیت‌های قومی، باورهای مذهبی و زد وبندهای منفعت اندیشانه و ابزار گرایانه‌ی آنان برای کسب قدرت و امتیاز بیش‌تر از هم‌دیگر شان بوده است، کما این که افراد متعلق به جریان‌هایی که بخش زیادی از جنگ‌ها و منازعات سه دهه‌ی پسین منبعث از اختلافات فکری و ایدیولوژیک آنان بوده است- در هشت سال گذشته هرگاه پای منافع فردی شان مطرح بوده تبانی و رفاقت صمیمانه‌یی بر سر تقسیم خوان نعمت افغانستان از خود تبارز دادند که گویی هیچ گونه اختلافی میان آنان وجود نداشته است.
در سایه‌ی همین روزمره‌گی خلاقیت ستیز و سیاست ورزی اندیشه کش بسیاری از امیدهای مردم در هشت سال گذشته به یاس مبدل شده و طالبان/ هراس افگنان به تهدید بالقوه‌یی فراراه تداوم روند کنونی کشور مبدل شده اند.
بی برنامه‌گی مفرط حاکم بر کلیت دستگاه دولتی افغانستان و این که بازیگران داخلی با فرو رفتن در لاک عصبیت‌های کور قومی– قبیله‌یی توانایی مدیریت بحران به سوی ثبات پایدار را از خود تبارز ندادند، افغانستان آزمایشگاه تیوری‌های مقطعی و زمانمند کشور‌هایی شده که فرزندان شان را در همین باتلاق و مثلاً به خاطر جلوگیری از افتادن دوباره‌ی افغانستان به دست طالبان/ هراس افگنان قربانی می‌کنند و به خاطر اقناع افکار شهروندان شان مجبور اند تا به این جنگ پرهزینه و بی سرانجام خویش توجیهی دست و پاکنند.

درحالی که مدیریت بحران افغانستان پس از سقوط طالبان به طرح و تدوین برنامه‌های دقیق و همه جانبه‌ای که زمینه‌های گذار از جنگ به صلح و زندگی مسالمت آمیز نیاز داشت، این روند دشوار و مهم به ایجاد یک نهاد منفعل، ناتوان و بی‌برنامه زیر نام کمسیون تحکیم صلح به رهبری صبغت الله مجددی خلاصه شد و در کنار آن مذاکره با شورشیانی که در چنبره‌ی یک نبرد استخباراتی چند بعدی و دشوار به چیزی کم‌تر از مسلط شدن بی چون و چرای تفکرات تندروانه‌ی خویش نه تنها در افغانستان که در دو سوی دیورند راضی نمی‌شوند، به سخنرانی‌های رییس جمهوری به مناسبت‌های مختلف محدود مانده است.
در میان سال‌های 1996 تا 2001 که حدود 90 درصد افغانستان در اختیار طالبان قرار داشت و شبه نظامیان وفادار به احمدشاه مسعود که شمار آنان بنا به برخی آمار به ده هزار تن نمی‌رسید، دست‌کم این باور در ذهن شمار زیادی از مردم زنده بود که روزی اگرچه شاید در آینده‌های دور، رژیم طالبان سقوط می کند و برای فردای روزی که این نظام قرون وسطایی از هم بپاشد، هرکس به مقتضای توانایی خویش تلقی و تصور مثبتی داشت، اما اکنون که پیچیده‌گی وضعیت در افغانستان، 43 کشور جهان را به زمین گیر شدن نزدیک کرده، بی برنامه‌گی مدیران داخلی از خود راضی اما ناتوان و بی برنامه‌ی این بحران چند بعدی نه تنها دورنمای ثبات در این کشور را بیش‌تر از هر زمان دیگری تاریک تر کرده بلکه این توهم را به وجود آورده که اگر برخورد سیاسی و ابزار گرایانه‌ی سیاست پیشه‌گانی که روی هم‌رفته نام مسوولان رده‌های نخست رهبری کشور در هیآت موافق و مخالف یدک می‌کشند، به نا امیدی جامعه‌ی جهانی از روند پرهزینه اما بی اثر در افغانستان بی‌انجامد و بالاخره به خروج زود هنگام نیروهای بین المللی از جغرافیای بحران کشانیده شود، سرنوشت تامین صلح، عدالت، حقوق بشر و در نهایت نظام سیاسی منبعث از این حضور در افغانستان به چی بن بست هایی روبرو خواهد شد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر