http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2014/01/140103_next_year_naji.shtml
سال انتظار: افغانستان،۲۰۱۴ و سماجت یک نسل
به روز شده: 12:59 گرينويچ - جمعه 03 ژانويه 2014 - 13 دی 1392

در بیست و یکم ژوئن ۲۰۱۱ وقتی باراک اوباما استراتژی خروج از افغانستان را اعلام کرد، سال ۲۰۱۴ برای افغانها و افغانستان از یک زمان ساده و سالی مثل سالهای دیگر، تبدیل به یک نقطه عطف شد. یک سرآغاز.
سرآغازی که می تواند، بسوی خود اتکایی و خود باوری افغانها ادامه یابد و یا سر آغازی برای بازگشت به گذشته و بحران هایی باشد که افغانها را به ستوه آورده بود و پای آمریکا و دهها متحد دیگرش را به افغانستان کشاند.
از آن پس هرقدر تقویم ورق خورد، بحث برسر اینکه ۲۰۱۴ کدام یکی خواهد بود؟ جدی تر شد. پاسخ اما هنوز روشن نیست.
در سلسله یادداشت هایی که مخاطبان بیبیسی برای سایت فارسی بیبیسی نوشتند، به وضوح می توان دید که افغانها با وسواس، نگرانی و امید و ترس پا به این گردونه حساس می گذارند. این یاد داشتها نشان می دهند که حتی تصمیم های شخصی شماری از افغانها به اما و اگرهای ۲۰۱۴ که پاسخ قاطعی برای آن وجود ندارد، گره خورده است.
مثلا نازنین سجادی که ده سال پیش با امید انگیزه و انرژی فراوان و خسته از بی وطنی، از ایران به کابل بازگشته، حالا به فکر فرار دوباره است. او نوشته است: "تمام آرزوهایم را بر بلندی های بابا دفن کرده خواهم گریخت، از اینجا خواهم رفت، به جایی دیگر، شاید جایی بهتر، من باز مهاجر خواهم شد، و برای این مهاجر شدنم تلاش خواهم کرد، یک دهه برای آزمون و خطا کافی بنظر میرسد، تمام تلاش من و خیلی های دیگری چون من بر رفتن است، بر فرار کردن است."
شیوا شرق در یک دهه گذشته چهار بار با اشتیاق در انتخابات شرکت کرده، رای داده و به گفته خودش کارت رای دهی خود را به عنوان ابزار قدرت نگاه کرده است. اما حالا نه از یک شهروند تعین کننده و انتخاب کننده و قدرتمند که از شهروند مستاصل حرف می زند که برای آینده اش فقط آرزو می کند تفنگ ها دوباره باز نگردند: "به تکرار کارت رأیدهی را نگاه میکردم و فکر میکردم که تمام قدرت کشور در دست من است. اما دوازده سال گفتوگوها، کارها و برنامهها، سرنوشت رای مرا نشان نداد و ندانستم مردم در کجای قدرت سهیماند و رای من را به کدام مسیر بردند؟ ازاین رو ۲۰۱۴ برای من آغاز تکانه برای دولتمردانِ افغانستان است که اگر بیدار نشوند، این تکانه سنگین، تفنگها را بیدار خواهد کرد."
همه کسانی که یادداشتهای سال انتظار را نوشتند، از تحصیل کردگان اند، عدهای که در مهاجرت بزرگ شده و هنوز مهاجر اند. عده ای که بازگشته اند و در یک دهه گذشته بخشی از نیروی کار و اثرگذار در افغانستان بوده اند و عده ای هم کسانی که هیجگاه و تحت هیج شرایطی آن وطن را ترک نکرده اند. جنگها و نظامهای مختلف را تجربه کرده اند.
در یک کلام نویسندگان این یادداشتها افرادی از طبقه متوسط اند که موتور متحرک و سکان دار اصلی حرکت های اجتماعی در هر جامعهای به حساب میآیند.
صحرا کریمی که یکی از آنها است نوشت که: بازگشته تا در سرزمین مادری خود ریشه بدواند، تحقیق کند، بنویسد و فیلم بسازد هر قدر هم که رفت و آمد به ولایت های افغانستان سخت و سختر شود اما خواهد ماند.
قشر متوسط افغانستان به لحاظ شمار، هیچگاهی در تاریخ این کشور به اندازه حالا نبوده است، از این رو شماری زیادی از آنها که می توان گفت ساخته شده یک دهه اخیر اند، مصمم، امیدوار و خوشبین اند و حد اقل فعلا ایستاده اند و هوای راندن کشتی سرنوشت خویش و هم نوعان خود را به سردارند. آثار حکیمی روزنامه نگار ازاین جمله است. او نوشت: " به نسل خودم باور دارم و طالبان نمی توانند بازگردند."

یادداشتهای سال انتظار روایت شخصی شماری از افغانها از دغدغه ها نگرانی ها و امیدهای آنان بود
فریحه خرسند دختر جوانی که مدتی است در آلمان زندگی میکند، اما از حوادث افغانستان جز به جز آگاه است. او خبرهای افزایش خشونت علیه زنان را شنیده است. تصاویر بینی بریده ستاره زنی را که در هرات قربانی خشونت همسرش شد را دیده است. او خبرهای افزایش تولید مواد مخدر را خوانده و می داند که نیروهای خارجی از افغانستان خارج میشوند.
اما فریحه جدا معتقد است که خوشبختی وطن و وطندارانش به پاهای خارجی ها بسته نیست او نوشت: "نسل جدید و تحصیل کرده با زندگی های مرفه و مدرن کشور های پیشرفته آشنا شده اند و گفتمان های امروز افغانستان متمرکز بر مسایلی چون مقاومت، تهاجم فرهنگی، جنگ و... نبوده بلکه سخن از مدرن سازی تساهل، همدیگر پذیری، پیشرفت و صلح و آرامش است."
در یک دهه گذشته همین نسل، دهها نهاد، سازمان، شرکت، بنگاه و موسسه را بنیاد نهاده اند، در دستگاه دولتی و در بخش خصوصی رخنه کرده اند، به خارج رفته تحصیل کرده و بازگشته اند.
موارد زیادی بوده که با راه اندازی راهپیماییها، اعتصاب، کنفرانس و سمینار و حضور در رسانه ها، بر خواستها و اهداف خود پای فشرده و چه بسا که موفق هم شده و حرف شان را به کرسی نشانده اند.
سماجت این نسل را در سلسه یادداشتهای سال انتظار نیز می توان دید.
حشمت رادفر در این زمینه نوشت: "شمار رو به افزایش درس خواندگان جوان این کشور با هیچ برههای از تاریخ آن قابل مقایسه نیست، نسل نو افغانستان با ورزش، موسیقی، فعالیت های رسانهای، انتقال فناوری و دانش؛ در رویارویی با نادانی و نا آگاهی و مهم تر از همه مقابله با تهدید های دسته های شورشی و افراط گرا در چارچوب نیروهای امنیتی کشور قابلیتهای امید بخشی از خود تبارز داده اند و در سیاست ورزی های آنان عصبیت های تباری و رویکرد های خشونت آمیز جایگاه آنچنانی ندارد."
یا هم کاوه جبران که تحصیلش را تمام کرده بدون ترس و توجه جدی به ۲۰۱۴ مصمم است تدریس در زادگاه پدری خود در شمال کابل را ادامه دهد، هرچند این منطقه آنقدر نا آرام است که شبها در آنجا نمی خوابد و به قول خودش غروب زادگاه پدری را از کنار ارگ ریاست جمهوری تماشا میکند.
ولی مصمم به ادامه کار است: "انتخابات که بگذرد موقف شغلیام ثبات پیدا خواهد کرد. زیرا سال جاری را در دانشگاه دولتی کاپیسا تدریس کردهام. کارگزاران آنجا به من وعده دادهاند که پروسه جذبم تا سال آینده وقت میگیرد و من باید صبور باشم. زادگاهم با آنکه هشتاد کیلومتر از کابل فاصله دارد اما جای خیلی امنی نیست. شبها قلمرو سربازان مخالف دولت میشود و من ناچار، هر روز غروب را از نزدیک ارگ ریاست جمهوری تماشا کنم."
حضور خارجیها در سالهای گذشته بیش از همه برای زنان افغان ملموس بوده است. میتوان گفت این حضور زندگی آنها را دگرگون کرد. به نحوی که حالا شماری از این زنان در حالی که به خوبی به خطرات و چالشهای کشورشان در نبود نیروهای بین المللی آگاهند اما مصمم اند این روند را ادامه دهند.
کم نیستند زنانی که مثل زهرا موسوی فکر می کنند، او نوشت: "برای من اما با همه نگرانیهای رسانهای و چالشهای عینی و احتمال انزوای جهانی و اقتصادی، این سال، سال ترس نخواهد بود. ۲۰۱۴ برای من سال تصمیم است، مصمم برای کار و آماده برای عمل، سال کنش است، سال مبارزه است برای دل کندن از کار برای دیگران."
نگاه سومی هم هست، نگاهی که نمی شود آن را درماندگی خواند و نه هم میتوان رنگ تیرهای از امید در آن دید. شاید با احتیاط بیشتر بشود گفت نگاه واقع بینانه.
نگاهی از نوع نگاه ماناسادات، که نوشت: "تنها دلخوشی من شاید این باشد، روزگاری را که در کابل می گذرانم از کنار میوه فروشیهای پل سرخ بگذرم و انار بخرم. سری بزنم به کتابفروشی عرفان. به صرف شام دعوت شوم حتی در هتلهای شدیدا تحت مراقبتهای امنتی و دمی خوش دارم با دوستان. چیزی که عجالتا به آن امیدوارم که این است که عرصه را بیش از این بر ما تنگ نسازد."
ولی منصفانه ترین بیان شاید این باشد که حتی در بیان و اظهارات آنهایی که به اصطلاح نیمه خالی لیوان را میبینند نیز رگه هایی از امید را می توان دید. مثلا شکریه عرفانی، شاعری که در آوارگی متولد شد و از ایران به مسکو و از آنجا به آسترالیا در آوارگی مضاعف زیسته است. او در سال ۲۰۱۴ به گفته خودش از لحاظ مدارک اداری صاحب وطن میشود اما چشم اش و چشم امیدش هنوز به افغانستان است.
وطنی که تا کنون فقط یکبار و برای چند ماهی آنجا بوده است: "افغانستان زخم خورده در این مدت، مجال تنفس کوتاهی داشت و کسی چه می داند که آیا می تواند دوباره به تنهایی روی پای خود بایستد یا خشم طالب و نامهربانی مردان سیاست و دستهای گناهکار همسایگانش، دوباره به دوران تاریکی که داشت بازش میگردانند. حالا چشم نگران همه مردم افغانستان به ۲۰۱۴ دوخته شده است و چشم من و چشم نگران بسیار دیگری چون من نیز که نمی توانند و نمی خواهند باور کنند برای ابد در تبعید خواهند زیست."
محسن حسینی نقاش، نیز نگاه مشابهی دارد، به نظر او ۲۰۱۴ برای افغانها یک قمار است، قماری که به گفته او ناگذیر باید زد.
در روزهای اخیر سخنان اشرف غنی احمدزی، یکی از نامزدهای ریاست جمهوری در شبکه های اجتماعی بازتاب گسترده داشته و افراد مختلفی از زوایای مختلفی آن را تعبیر کرده اند. در این سخنان کوتاه، آقای اشرف غنی احمدزی رقبای خود را به مناظره فرا میخواند و در بخشی از سخنانش به شوخی میگوید: اگر حاضر نیستید مناظره کنید بیائید بزکشی کنیم.
حالا اگر افغانستان ۲۰۱۴ و افغانستان آینده، به سوی انتخابات، مناظره و گفتوگو و جدال های مدنی برود، بدون شک این نسل، حرف بسیاری برای گفتن دارند و اثر گذار خواهند بود. اما اگر به هر دلیلی افغانستان به سوی بزکشی رفت، واقعیت تلخ این است که این نسل در میان خیلی از سواران و سوارکاران، پیاده است.
در این صورت بهترین کار ممکن برای آنها، فقط تماشای بازی خشنی است که خود بازو و مهارت شرکت در آن را ندارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر